معلم پای تخته نوشت یک با یک برابر است
یکی از دانش آموز ها بلند شد و گفت
آقا اجازه یک با یک برابر نیست
معلم که بهش بر خورده بود گفت
بیا پای تخته ثابت کن یک با یک برابر نیست... اگه ثابت نکنی پیش بچه ها به فلک میبندمت
دانش آموز با پای لرزون رفت پای تخته و گفت
آقا من هشت سالمه علی هم هشت سالشه.... شب وقتی پدر علی میاد خونه با علی بازی میکنه اما پدر من شبها هر شب من و کتک میزنه
چرا علی بعد از اینکه از مدرسه میره خونه میره تو کوچه بازی میکنه اما من بعد از مدرسه باید برم ترازومو بر دارم برم رو پل کار کنم
محسن مثل من 8سالشه چرا از خونه محسن همیشه بوی برنج میاد اما ما همیشه شب ها گرسنه میخوابیم
شایان مثل من 8سالشه چرا اون هر 3ماه یک بار کفش میخره و اما من 3سال یه کفش و میپوشم
حمید مثل من 8سالشه چرا همیشه بعد از مدرسه با مادرش میرن پارک اما من باید برم پاهای مادر مریضم و ماساژ بدم و...
معلم اشکهاش و پاک کرد و رفت پای تخته و تخته رو پاک کرد و نوشت
یک با یک برابر نیست
خسرو گل سرخی
○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○ ○
بادقت بخون وهرجمله رو توذهنت تصوركن
يه فلج قطع نخاعى از خواب كه بيدار بشه منتظره يكنفر بيدار بشه
سرش منت بذاره و ببرتش دستشويى و حمام و كاراى ديگه شو انجام بده.ميدونى آرزوش چيه؟
فقط يكبار ديگه خودش بتونه راه بره و كاراشو انجام بده
يه نابينا از خواب كه بيدار ميشه ، روشنايى رو نميبينه ، خورشيد و نميبينه ، صبح رو نميبينه
ميدونى آرزوش چيه؟
فقط يكبار فقط يكروز بتونه نزديكاش و عزيزاش و آسمون و و زندگى رو با چشماش ببينه
يه بيمار سرطانى دلش ميخواد خوب بشه و بدون شيمى درمانى و مسكن هاى قوى زندگى كنه و درد نكشه
يه كر و لال آرزوشه بشنوه بتونه با زبونش حرف بزنه
يه بيمار تنفسى دلش ميخواد امروز رو بتونه بدون كپسول اكسيژن نفس بكشه
يه معتاد در عذاب آرزوى بيست و چهار ساعت پاكى رو داره
الآن مشكلت چيه دوست من؟
دستتو بذار رو زانوت و از تمام وجودت و نعمتايى كه خدا بهت داده استفاده كن و به روزى فكركن كه شايد همين نعمتا رو از دست بدى
پس شكرگزارى كن و ازشون استفاده كن
تو خيلى خيلى خيلى خوشبختى، غر نزن ؛ ناشكرى نكن
♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥ * ♥
آسونا رو خودت حل كن سختاشم بسپار به خدا ، خودش واست حل ميكنه